معلم عزیز، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم! دل دریاییت لبریز از آرامش است؛ همچون
کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر، باران پر شکوه معرفت بر چمن های
دشت دانش آموختگی فرو می ریزی. خورشید نگاهت گرمابخش وجود ما وحرارت کلبه ی
سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است. غنچه ی تبسمی که از گلستان لب های
تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبایی بخش خانه ی وجود ماست. کلام روح بخش
و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و اهنگ زندگی را به
شور در می آورد. تو روشنایی بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می بخشی . ‹‹ و ما
یستوی الاعمی والبصیر و لا الظلمات ولا النور ›› وهرگز کافر تاریک جان کور اندیش با مومن
اندیشمند خوش بینش یکسان نیست وهیچ ظلمت با نور یکسان نخواهد بود. چگونه
سپاس گویم مهربانی ولطف تو را که سرشار از عشق ویقین است. چگونه سپاس گویم
تأثیر علم آموزی تو را که چراغ روشن هدایت را بر کلبه ی محقر وجودم فروزان ساخته
است. آری در مقابل این همه عظمت و شکوه تو مرا نه توان سپاس است ونه کلام وصف.
تنها پروانه ی جانم بر گرد شمع وجودت، عاشقانه چنین می سراید: معلم کیمیای جسم
و جان است ... مــعلم رهنمای گمرهان است.... شـده حک بر فراز قله ی عشق .... معلم
وارث پیغمبران است.